سلام.. یه ماجراهایی توی این هفته اتفاق افتاد که حیفم اومد ننویسمشون!
روزِ یکشنبه تا زنگ تفریح خورد ناظممون اومدو گفت بمونید توی کلاس کارتون دارم! همون لحظه بغل دستیم دادزد گفت ناظمه کلیپساتونو در بیارید!(آخه میدونستیم که اومده کلیپسای بزرگه بچه هارو بگیره)..
نمیدونم در عرضه اون 2ثانیه که ناظم واردکلاس شدو دوستم اون حرفو زد چجوری همه بچه ها بجز 2 نفر کلیپساشونو درووردن! بخاطره همینم فقط 2کلیپس گیره ناظممون اومد. مبصرِ کلاسم که از اون چولبَراس رفتو به ناظم گفت که کی به بچه هاگفته کلیپساتونو در بیارینو برای همین کسی کلیپس سرش نبود!
همون لحظه دوستم(عاطفه) که اون حرفو زده بود صدای مریمو( مبصرِ کلاس) شنید که داشت به ناظم چی میگفت،برای همین خیلی عصبانی شدو رفت توی کلاسو یه فوشِ کله گنده نثارِ مریم کرد.. مریم هنوز پیش خانوم ناظم بودو منم توی حیاط نشسته بودمو شاهد این ماجراها بودم که نمیدونم کی مریم صدای عاطفه رو شنیده بودو بدو بدو رفت از پشت سر گردنه عاطفه رو گرفتو میخواست خفش کنه!بچه ها گفتن میخواسته سره عاطفه رو بزنه به گوشه نیمکت که خداروشکر هولش دادنو اتفاقی نیوفتاد..بعد از دعوای داخل کلاس عاطفه دویید طرفه دفتر که از وحشی گریای مریم جون سالم بدر ببره..مریمم پشت سرش میدووید..صحنه بسیار وحشتناکی بود...
دیگه عاطفه رفت توی دفترو تا آخر زنگم در نیومد.
حالا دیروز که کلاس تقویتی داشتیم دیدیم خوده مریم باخودش کلیپس و گوشی اورده بود!!!!! من که خیلی حرصم درومد..عاطفه هم بدتراز من!
برای همین تا زنگ خورد رفتیم پیش ناظم لوش دادیم(اولین بارم بود از این کارا میکردم).. دیگه ما رفتیم که مریم نفهمه ما لوش دادیمو نمیدونم که تونستن مریمو گیر بندازن یا نه! ولی خدا کنه ازش بگیرن دلم خنک شه، دختره وحشی
این مریم همونه که برا اینکه هندونه نیاره زنگ اول نیومد کلاس!(تو پستای قبلیه ماجراش)
.
حالا همون روزم یه سری اسامی از دفتر فرستادن که شنبه با والدینشون بیان مدرسه! ...... اسامیه همونایی بود که اون روز کلیپساشونو دراورده بودن....اسم یکی از بچه ها که اصلا اون روز غائب بودو کلیپسم نمیزنه هم توش بود!
..............
سرِ کلاس تقویتی یهو یه پسربچه دروباز کرد به دبیرمون گفت خاله مامانم کجاست؟
خانوممون کلاس مامان پسررو بهش نشون داد برگشت سرکلاس، دوباره پسره اومد گفت خاله مامانم گفته بمونم پیشتون..
خب اومد نشست رو صندلی دبیرمون.انقد راحت حرف میزد با دبیرمون که دبیرمون خودش گفت این همکلاسی پسرمه تو مهدکودک بهم میگه مامان یاسین!
این پسره هی میرفت بیرون کلاس میگفت من برم برمیگردم باشه؟؟؟؟؟؟؟؟...دماغ خوشگلیم داشت ماشالله:دی
قصد دعواهم زیاد داشت!
ازش میپرسیدم اسمت چیه؟ اسم دختر میگفت!!
وقتی مامانش اومد ببرتش هی میگفت نه میخوام برم خونه خاله(دبیرمون)
بهش گفتم د برو خونتون دیگه ....بچه ها گفتن حداقل جلو مامانش اینو نگو
آخرسر دم در کلاس باز ازش پرسیدم اسمت چیه؟ گفت صادق